زیاد شنیده و خواندهایم که «لئن شکرتم لازیدنکم»، شکر که باشد پشت بندش زیاد شدن و بالا رفتن است. شکر آن است که انسان نعمت را از خدا بداند و آن نعمت را در مسیر خدا قرار دهد. امروز که میخواهی بنشینی پای دعای عرفه و همنوا با حسین علیه السلام زمزمه کنی «الحمدلله الذی لیس لقضائه دافع…..» وقتی فرازها را یکییکی میخوانی و جلو میروی به اینجای دعا که رسیدی « انا اشهد یا الهی بحقیقه ایمانی و عقد عزمات یقینی و خالص صریح توحیدی…» تأملت را بیشتر کن. امام قرار است به حقیقت ایمان و توحید خالص خویش به چه شهادت بدهد؟ فکر کن حالا جلو بیا، اشهد گفتن امام ادامه دارد … به خطوط صفحه پیشانیام. به رخنههای تنفسم و نرمههای تیغه بینیام… برآنچه بچسبد و بر هم آید بر آن دو لبم…. محل روئیدن دندانهایم… حمائل رشته رگ وتینم… پارههای گوشه و کنار جگرم … خمیدگیهای دندههایم…. و اطراف انگشتانم… و خونم و مویم و پوستم و عصبم و استخوانم و رگهایم و همه جوارحم… کمکم میرسی به اینکه «اگر بخواهم و تلاش کنم در همه دوران تاریخ به فرض که عمرم وفا کند که شکر یکی از این نعمتها را بجا آورم باز هم نتوانم» حالا همین جا صبرکن! حسین علیه السلام رسم شکرگذاری را خوب میداند: قلبی، لسانی، عملی .
اکنون عرفه است و حسین علیه السلام با قلب و لسانش مشغول شکرگذاری است؛ عملیش اما میماند….
و حالا پسرش سلام میدهد: سلام بر آن لبهای خشکیده… سلام بر جسدهای برهنه… سلام بر آن خونهای جاری… سلام بر اعضای قطعه قطعه شده… سلام بر سرهای جدا شده از بدن… سلام بر مغسل بدم الجراح… سلام بر منحور فی الوری… سلام بر مقطوع الوتین… سلام بر شیب الخضیب..سلام بر گونه خاکآلود…سلام بر دندان چوب خورده… سلام بر راس المرفوع
حسین علیه السلام شکرش را کامل کرد و خدا به عهدش وفا که «ان الله لا یخلف المیعاد» و کربلا به پهنه تاریخ تکثیر شد و گلوهای بریده تا قیامت.
هوالحبیب
روی دلت آماج غم، سنگینی میکند. زمان کند و سنگین میگذرد. انگار ثانیهها کش آمده باشند و بنای رفتن نداشته باشند. واژهها در ذهنت بالا و پایین میشوند، اما به زبان نمیآیند. انگار راه نوشتنت سد شده باشد. کسی چه میداند شاید واژهها هم دلشان گرفته است. مثل تو شدهاند و دلودماغ همیشگی را ندارند. بینشاط، بیشور و هیجان، مثل بغض سنگینی راه گلویت را بستهاند. گویی آنها هم مثل تو، عزیزترین عزیزشان را از دست دادهاند.
تو، نه پدر از دست دادهای و نه مادر. کسی که دلت داغدار نبودنش شده بالاتر از این حرفهاست. امام تنها برای تو عزیزترین عزیز نیست. همه هستی از وجود او روزی میخورند. کسی که واسطه فیض و رحمت الهی است. کسی که وجودش، حضورش مایه آرامش و تسلی قلبها است. کسی که دلهای گمشده با وجود او هدایت میشوند و راه مییابند. زمانی که چنین کسی نباشد ماتم عظمی است. آن وقت نه تنها تو، که همه هستی انگار چیزی را گم کرده باشند سرگردان و پریشاناند. حال دلشان خراب است…
هوالحبیب
روز آخر سفر است. نشستهام در صحن عتیق، بیهمسفر. محو صحن و سرا و سرمست از صدای نقارههایی که نزدیکی اذان مغرب را خبر میدهند. صحن لحظه به لحظه شلوغتر میشود. تا حدی که جایی برای سوزن انداختن نمیماند. مثل همیشه میروم در نخ آدمها. بغل دستم دختر جوانی است که حتی با چادر رنگیاش نتوانسته حجابش را کامل کند! چشمش دائم به آسمان است انگار از انبوه ابرهای سیاه، ترس دارد. ابرها، گویی کیلومترها بغض سنگینی را به دوش کشیدهاند تا به اینجا برسند و حالا مترصد فرصتی باشند برای باریدن، برای سبک شدن. زن میانسالی که طرف دیگر دختر جوان نشسته، برمی گردد سمتش و با یقینی که از تک تک واژههایش شنیده میشود، میگوید: «خیالت تخت دخترم! این ابرها هم اجازهشان دست آقا است.» من در دلم به حرفش میخندم. به خودم میگویم: «بین این همه خواستهی مهم که زائرها دارند امام اعتنایی به این حرفها ندارد!» دختر جوان که انگار از نگرانیاش کم شده، دست میبرد و تسبیح خوشرنگی از سجادهاش برمیدارد و مشغول ذکر میشود. حالا من چشم از آسمان برنمیدارم گهگاه دانهای روی صورتم میافتد و من برای بارانی سهمیگن لحظهشماری میکنم. حتی از اینکه پیش بینیام درست از آب درآمده کمی هم خوشحال میشوم.
نماز مغرب و تعقیبش به اتمام میرسد اما برخلاف تصورم خبری از باران نمیشود حتی دریغ از همان دانههای کوچک قبلی، ابرها انگار دیگر بنای باریدن ندارند. دختر جوان هم که دیگر بیمی برایش باقی نمانده خودش را برای نماز عشاء آماده میکند. اما به محض اینکه صدای سلام نماز عشاء از بلندگوها به گوش میرسد، ابرها شروع میکنند به باریدن. زن میانسال میخندد و روبه دختر جوان میگوید: «معطل نکن تا خیس نشدی پاشو.» دختر جوان هم در حالی که چشمهایش برق خوشحالی دارد تند از جایش بلند میشود. من اما یک لحظه از فکری که کردهام شرمگین میشوم. آسمان غرش دیگری میکند و باران شدیدتر میشود…
عزاداری امام حسین (علیه السلام) در شهر من از ابتدای محرم تا آخر صفر ادامه دارد. مراسم اصلی در حسینیه اعظم شهر برگزار میشود، اما تکیه ها، مساجد و بعضا در خانه ها نیز مراسمی هست.شور عزاداریها دهه اول محرم ودهه آخر صفر است خصوصا روزهای تاسوعا وعاشورا.
مراسم متداول شبها درحسینیه اعظم عبارتست از: آئین"جوش ریختن” پس از ان حضور هیئات زنجیر زنی وبعد قرائت وصیت نامه چندتن از شهدای شهر و پایان بخش مراسم سخنرانی. البته در شب عاشورا بعد از سخنرانی، نوحه خوانی وسینه زنی تا نیمه های شب ادامه دارد.
روز تاسوعا(روز عَلَم) نیز آئین علم گردانی از صبح آغاز میشود. مردم از شب قبل یا صبح زود درب خانه را آب و جارو کرده منتظر علم میشوند. که یادآور علمدار کربلا حضرت عباس(علیه السلام)است. چند نفر علم را به در تمام خانه های شهر میبرند (البته چند علم وچند گروه علمگردانی است) و به نیت تبرک آب روی علم ریخته وآن را مینوشند و نذورات خود را به علم گردانها میدهند که در مخارج حسینیه و برگزاری مراسم صرف میشود.
روزعاشورا (روزقتل) ساعتی پس از نماز صبح مراسم قرائت زیارت عاشورا، سخنرانی ونوحه خوانی در حسینیه برگزار است و پس از آن از عزاداران بر سر سفره اباعبدالله پذیرایی میشود. سپس هیئات عزاداری و مردم از خیابانها بطرف دارالسلام (قبرستان شهر) رفته و ضمن زیارت اهل قبور در گلزارشهدا به عزاداری میپزدازند و کم کم در میدان اصلی شهر (درجوار امامزاده سیدداوود) نماز ظهر را اقامه کرده و مانند بقیه شهرها به تعزیه خوانی میپردازند. شام غریبان نیز درحسینیه اعظم باحضور نمادین کاروان اسرای کربلا برپا میشود.
این روستا مرکز دهستان دهملا در ۲۰ کیلومتری غرب شاهرود در مسیر جادهٔ شاهرود - دامغان جای گرفتهاست. در روز عاشورا مراسم آئینی باشکوهی برگزار می شود. صبح عاشورا مردم دسته دسته به حسینیه بزرگی که برای برپایی این مراسم است مراجعه میکنند. خانمها در اتاقکهای اطراف که به صحن سوله مشرف است و دیوارهای شیشه ای برای تماشای مراسم دارد، مستقر میشوند.
یک قسمت دیگر راه پلهای است که به بالکنهای طبقه دوم و سوم منتهی میشود و اگر در ساعات اولیه به این مکان مراجعه شود، جایگیری در بالکنها جایگاه بسیار عالی برای تماشای مراسم خواهد بود. پس از استقرار در دورتادور سالن، آقایان به صورت دسته های سینه زنی پشت سرهم و زنجیروار وارد صحن سوله می شوند. کم کم عده ای با عَلم ها وارد میشوند. دسته ها به صورت دایره هایی از کوچک تا بزرگ و بزرگتر کل سالن را پر میکنند.
مداحی های مختلف ذکر میشود و جمعیت با صدای بلند تکرار میکنند. در اواسط مراسم، جمعیت نمایش وارد سالن میشود. نوار نقاله ای که بر روی سر جمعیت حمل میشود، روی آن شخصی در نقش امام زین العابدین ع و چند کودک و یک شیر است که مدام بر سر خود کاه می ریزد. عده ای کودک و خانم که در واقع اهل بیت امام حسین ع هستند نیز در کنار این نقاله روی زمین حرکت میکنند.
مراسم با سینه زنی و دعا لحظاتی قبل نماز ظهر به پایان میرسد. پس از اقامه نماز مردم حاضر در سالن برای صرف نهار به کنازا ساکنان دهملا دعوت میشوند. درب تمام خانه ها به روی میهمانان و عزاداران آقا اباعبدالله باز است و صاحبخانهها با روی گشاده از میهمانان استقبال میکنند. پس از صرف چای، میوه و نهار با بدرقه گرم صاحبخانه به شهرهای خود برمیگردند و اینگونه آنان در ثواب عظیم پذیرایی از عزاداران شریک می شوند.
هوالشهید
در شهر من یعنی شاهدیه نه فقط دهه اول و آخر، بلکه تمام شبهای محرم و صفر روضه برقرار است. هر حسینیه بین 5 تا 10 شب که خرج بیشتر آنها از موقوفات است. مثلاً کسی زمین زراعی یا خانه و باغی داشته که آن را وقف بر مراسم روضهخوانی کرده است و این موقوفات تا الآن باقیمانده و باعث ماندگاری مراسم عزاداری شده است. روضهها معمولاً بعد نماز مغرب و عشا شروع میشود اما گه گاه صبح یا عصر هم جایی مجلس خانگی برپا میشود.
مجالس عزا با سیاهپوش و شعر نوشتههای “محتشم” مزین میشود و تکوتوک “شَدَّه". “شَدَّه” ستون چوبی به طول 2 متر است که به قسمت بالایی آن پارچههای رنگی یا مشکی آویزان میکنند. بچهتر که بودم حکمتشان را از مادرم میپرسیدم اما او همیشه دستبهسرم میکرد! شاید چون خودش هم درست نمیدانست! قبلترها شاید بیش از اینکه روستایمان اسم شهر به خود بگیرد حسینیههای بدون سقف بودند و با خیمه (پوش) مسقف میشدند. البته در سالهای اخیر برای اغلبشان سقفهای شیر بانی ساختهاند اما بازهم تکوتوک حسینیهای باقی مانده که به منوال قدیم و با خیمه پوشانده میشود. پوشها از قدیم وقف میشدند به همین دلیل هنوز هم طرح قدیم شیر و خورشیدشان را دارند، چیزی که در بچگی مرا با خود درگیر میگیرد و حالا مفهوم دیگری به خود گرفته است.
پذیرایی عمده روضه، چای است.البته این سالها پای شیر و قهوه هم به مجالس باز شده. یادم هست قدیمها استکان چای و نعلبکی را درون پیشدستی کوچکی به نام “طاس” میگذاشتند. جنس طاسها اغلب استیل بود البته مادرم یکدست چینیاش را داشت. الآن در بعضی مجالس هنوز هم چای را درون همین طاسها میگذارند. غذای نذری مرسوم آش گندم است. آش گندم؛ ملغمهای از حبوبات و گوشت است که پختش زحمت زیادی میطلبد و بر عهده مردهاست! غیر از آش گندم، شلهزرد، قیمه و غذاهای دیگری هم پخته و بین مردم پخش میشود.
مثل غالب شهرها، اینجا نیز اوج مراسم عزاداری مربوط به روز تاسوعا و عاشورا و بیست و هشت صفر است؛ البته روز سیزده محرم هم مراسم ویژهای با حضور دستههای سینهزنی و زنجیرزنی برگزار میشود. نخل برداری یکی از مهمترین بخشهای عزاداری است. اینجا کمتر محله و حسینیهای پیدا میشود که نخل نداشته باشد. نخل پیکره چوبی به شکل سرو است که نماد تابوت امام حسین به شمار میرود. نخل را از چند شب قبل با پارچههای مشکی، آیینه و تیرکهای چوبی تزیین میکنند. که هرکدام فلسفه خودش را دارد. مثلاً آیینه نماد صافی و پاکی امام حسین است یا تیرکها نشانه تیرهایی که به امام حسین در روز عاشورا زده شده است. مراسم نخل برداری در صبح یا عصر عاشورا برگزار میشود. مردها مسافتی مثلاً بین چند حسینیه آن را به دوش میکشند و بین راه چند جا آن را زمین گذاشته و به سینهزنی و نوحهسرایی میپردازند.
یکی دیگر از مراسم قدیمی که همچنان در شهر برگزار میشود سنگزنی است. در مراسم سنگزنی مردها دو قطعه چوب گرد در دست گرفته و همزمان با مداح که نوحهای با این مطلع “آمدند جمله محبان حسین / سنگ و بر سینهزنان شیون و شین"میخواند، با ضرب خاصی به هم میزنند. در پایان هم ذکر مصیبتی صورت میگیرد.
مراسم تعزیه نیز برای خود جایگاه ویژهای دارد که با همان سبک و سیاق قدیم و اشعار ماندگار برگزار میشود.
می شنوی؟ پروردگارت تو را صدا می زند…تورا به سمت بهترین نیکی ها فرا می خواند. گوشهایت را تیز کن حتما می شنوی که گلبانگ اذان هر روز به دیدار تو می آید و از پشت پنجره تو را به سوی بهترین عمل می خواند(حی علی خیر العمل). پنجره های پولادین قلبت را باز کن و این ندای ربانی را با گوش جان بشنو. به راستی چه چیز در نزد پروردگارت بهترین عمل است که هر روز چندین بار تو را به آن فرا می خواند؟ آیا این نماز است؟ اگر نماز است چگونه نمازیست؟ آیا هر نماز از هر کسی با هر شرایطی بهترین عمل می باشد؟ مگر نشنیده ای که نماز بی ولایت بی نمازیست. نماز نیست عین حقه بازیست.
پس حقیقت چیز دیگریست، حقیقت همان است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غدیر خم بعد از سر دادن ندای (من کنت مولاه فهذا علی مولاه) با گفتن (حی علی خیرالعمل) از مردم می خواست با امیرالمؤمنین ( علیه السلام) بیعت کنند. این تفسیر را اولین بار از زبان استادمان شنیدم و چقدر برایم تازگی داشت و جالب بود حالا که می دانم (حی علی خیرالعمل) شعار غدیر و خیرالعمل ولایت است، از شنیدن اذان بیشتر لذت می برم. چرا بهترین عمل نباشد، در حالیکه خدا اکمال دین و اتمام نعمت را در آن قرار داده و به پیامبرش فرموده اگر ولی را معرفی نکنی، نه تنها تمام زحمات تو بلکه زحمات تمام پیامبران پیشین نیز بر باد می رود و رسالت خدا را به انجام نرسانده ای. و چه غریب است مولایی که مغرضان ولایتش هر کاری کردند تا خاطرهٔ غدیر به فراموشی سپرده شود. (حی علی خیر العمل) را از اذان و اقامه شان حذف کردند و به جای آن گفتند (الصلاة خیر من النوم) تا کسی با شنیدن آن ها به یاد ندای ملکوتی پیامبر در غدیر نیفتد و بیشتر از حجةالبلاغ، حجةالوداع را در اذهان جای دادند تا همه به یاد رحلت پیامبر و سوگواری بیفتند و کسی نپرسد چرا حجةالبلاغ؟ مگر چه چیزی در آن روز ابلاغ شده؟ و ما همچنان منتظر فرزند مولایمان هستیم که بیعت بااو همان بیعت با مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) و همان (خیرالعمل) است.