« از کجا شروع کنم؟ | کلاس اولی » |
نه یکبار، نه دوبار، نه از یک نفر،نه از دو نفر.
این روزها، بارها و بارها از افراد مختلف شنیدهام که حس ناامیدی در آنها ایجاد شده.
دنبال امید و انگیزهاند. هیچ چیزی شادشان نمیکند. خندهها از تهِدل نیست.
محدود به افراد،گروه و تیپ خاصی هم نمیشود.
از استاد حوزهعلمیه بگیر تا دانشجو و دانش آموز.
فکر اشتباهی است که بگوییم: حتما ضعیفالایمان هستند.
ابتدا از افرادی میشنیدم که مجرد بودند و در تنهایی خودم فکر میکردم حتما بخاطر مجردی است اما بتازگی افراد متاهلی که دم از ناامیدی میزنند، کم نیستند.
انگار به جامعه واکسن ناامیدی تزریق شده که از زندگی و حالشان لذت نبرند و حال دلشان حسابی بهم ریخته باشد.
نمیدانم ولی بیشتر که فکر می کنم، میبینم خودمان هم گرفتارش شدهایم وگرنه میتوانستیم به جامعه، اندکی حالِ خوب تزریق کنیم بجای متهم کردن این و آن.
نمیدانم کدام علت از علتهای مختلفش پررنگ تر است: تدین، پول، خانواده، محبت، تغذیه، بیکاری، حسِ مفید نبودن ….
اما میدانم نباید سرمان را داخل برف کنیم و نیاز اساسی داریم که حالِدلمان کنار همدیگر خوب بشود.
و حتما باید فکر اساسی به حالِدلِ خود و جامعه کنیم.
هرجا که دل خوشحاله همونجا باید رفت چه درست چه غلط
منم حال دلم بده.
مال کثرت گناهه. توی فضایی مسموم نفس می کشیم. امر به منکر می شه و نهی از معروف
فرم در حال بارگذاری ...