« صدای سکوت | بدرقه » |
امروز عصر درخانه تنها بودم،کاری هم برای انجام دادن نداشتم، دراز کشیدم؛سکوت مطلق بود وهیچ صدایی نمی آمد؛ اما نه…مثل همیشه صدای تیک تاک ساعت بگوش میرسید. صدایی که خبر از گذر زمان میدادو مرا به خاطرات میبرد…
خاطره لحظات انتظار، شبهایی که همه خواب بودند ولی انگار خواب از چشمم فراری بود ودر تاریکی شب فقط ساعت بامن حرف میزد، تیک تاک ساعت سالن امتحانات که گاه اضطرابم رابیشتر میکرد که الان وقت تمام میشود ومن میمانم وسوالهای ننوشته…
صدای تیک تاکی که خبر از گذر زمان میداد،گذر عمر،گذر فرصتها. یاد حدیثی از امام علی(علیه السلام) افتادم که فرمودند: فرصت(مناسب) زود میگذرد ودیر برمیگردد.
یاد فرصتهایم در زندگی افتادم که به راحتی از دستشان دادم.
چرا گاهی فراموش میکنم عمر در گذر است؟ وخیال میکنم حالا حالاها دراین دنیا هستم! که اگر فراموش نکنم دیگر غصه معنایی ندارد وبی محبتی،توقع،منت و…جایی ندارد.
چقدر این ثانیه ها را خالصانه برای او زندگی کردم وبیادش بودم؟ مگر نه اینکه گفته شده همیشه بیادش باشیم ومگر نه اینکه ذکر خدا یعنی “هرگاه به چیزی فرمان دهد،پیروی کنی واز چیزی نهی کند،ترکش کنی."١
دوباره صدای ساعت درگوشم پیچید؛انگار با هر تیک تاکش به من میگفت: عجله کن…استفاده کن…وقت نداری و خدا منتظر است…
١:امام صادق(علیه السلام)
سلام عالی بود
فرم در حال بارگذاری ...