« از گذشته تا حالدر امتداد غدیر »

روزي تو خواهي آمد...

روزي تو خواهي آمد...

  چهارشنبه 30 مرداد 1398 23:50, توسط زفاک   , 280 کلمات  
موضوعات: مناسبتی

هوالحبیب

روزها را خط می‌زنیم به امید زمانی که بیایی. روزی که درست همین روزها وعده تحققش را دادند. به من باشد، می‌گویم غدیر هم بهانه بود. خدا از همان اول دلتنگ آمدن تو بود. خدا خدا بود. خبر از بیعت شکنی‌ها داشت. می‌دانست همین دست‌های گره شده در دست ولی‌الله، بار دیگر در سقینه به هم فشرده می‌شوند اما بی‌ حضور او. همین دست‌ها پشت و پناهش را می‌گیرند و ستون خانه‌اش را ویران می‌کنند. امان از این دستها که چه کارها کردند… پس خدا از همان روزها وعده آمدنت را داد. آخر سهم ما شنیدن صوت دل انگیز حضرت رسول صلی الله علیه و آله نبود. حتی دیدن جمال دلبرای ولی الله علیه السلام، چه رسد به تراشیدن سر و سینه سپر کردن. سهم ما تنها سطور حک شده بر کاغذ بود. حسرتِ دیدار. دوری و غیبت و چشمان به اشک نشسته. ندبه و نوای “یا ابن احمد"… حالا بعد از این همه سال بی‌نصیبی، ثانیه‌ها را بدرقه می‌کنیم و پیمانه جانمان را از یقین به حضورت لبریز. تو خواهی آمد. از پس همین روزهای خط خورده رخ نشان می‌دهی. خورشید حضورت سرمای وجودمان را می‌زداید. چشمانمان روشن می‌شود و دلمان بهاری…

چقدر دل انگیز است روزی که غدیر را با تو به جشن می‌نشینیم. روزی که در آن از عهد شکنی خبری نیست. حرفی از غربت و غیبت نیست. روزی که نه تیزی شمشیر فرقی را نشانه می‌رود و نه پاره‌های جگر، دلی را کباب می‌کند. و نه پیمانی نقض می‌شود.

ما سلاله سادات هم که نباشیم از نسل سلمان محمدی هستیم و دلبسته ولی‌الله. ما عهد بسته‌ایم با پیر خمین تا پشت ولایت بمانیم حتی در زمانی که از عطر حضور ولی محروم هستیم!!

ف. فقيهي


فرم در حال بارگذاری ...