« گاندو | شرط همراهی » |
هوالحبیب
شاید خواندهای یا شنیدهای که فاصله حیات و ممات یک لحظه است. یک آن، یک ثانیه یا نه، صدم ثانیه و یا کمتر. مثلا به قاعده کمترین واحدی که میتوان برای زمان در نظر گرفت. اما گاهی ممکن است آن را تجربه کنی. مثلا یک تکه کوچک غذا یا حتی یک قطره ناچیز آب راه نفست را بند بیاورد و تو در آن کمترین واحد زمان که بین مرگ و زندگی وجود دارد، معلق شوی. در آن حال حس میکنی همه چیز برایت در حال توقف است و میرود که برای همیشه نباشی. تقلا میکنی. چنگ میزنی به دامن زمان اما سودی نصیبت نمیشود. مرگ را میبینی که به استقبالت آمده و حیات که از تو روی گردانده است. کم کم به یقین میرسی که بعد از آن، آب از آب هم تکان نخواهد خورد و زمان ادامه خواهد یافت، اما نه برای تو. انسانها به زندگی روزمرهشان ادامه خواهند داد حتی عزیزترین عزیزانت، آن هم بدون تو. چقدر دلت برای خودت و نبودنت میسوزد. اما ناگهان در همان حین، در همان کمترین واحد زمان که میرود برای همیشه نباشی، راه نفست باز میشود. میبینی که هستی. عمیق و بلند نفس میکشی و مولکولهای اکسیژن را حریصانه میبلعی، در حالی که هنوز چهرهات از کمی اکسیژن کبود است و اندامت از هول دیدن مرگ کرخت و سِر.
با خودت میگویی این یک معجزه است یک لطف که شاید دوباره تکرار نشود، نه؟ پس باید فرصت را غنیمت دانست…
فرم در حال بارگذاری ...