امروز که آقای ظریف تحریم شده بازار دو عده داغ شده است.گروه اول کسانی هستند که بر طبل شادانه میکوبند و خوشحالند که بالاخره خیاط هم در کوزه افتاد.گروه دوم کسانی هستند که در حال القای این ذهنیت به جامعهاند که لبخند ظریف آن روی دیگر اخم حاج قاسم است و او هرآنچه انجام داده تا حد ممکن بر اساس دستور بوده است.
من نه خوشحالم که ظریف تحریم شده و نه ماهیت لبخندش را هم ماهیت با اخم حاج قاسم میدانم همانگونه که قبلا معنای اشکش بعد از دیدن «به وقت شام» را متفاوت از معنای اشک حاج قاسم تفسیر کردم و در اینباره نوشتم.
اما بعد، آنچه امروز بر ظریف رفته را نه حاصل خیانت و نه حاصل جهالت و ساده اندیشی میدانم بلکه ریشه این تحقیر را در عدم ولایتپذیری او میبینم؛که نه این تحقیر و بیحاصلی بلکه تمام بیبرگیها و عقب رفتهای این چهل سال ریشه در همین اصل اساسی و حیاتی دارد.
تحقیر امروز ظریف ریشه در عدم تبعیت دیروزش از ولی است. آن وقت که ولایت فرمود :«با استحکام و اقتدار و افتخار، ادامه اصول انقلابی و راهبردهای ثابت سیاست خارجی را تکرار کنید تا بیگانگان و دنباله های داخلی آنان، به تغییر در سیاست خارجی جمهوری اسلامی دلخوش نکنند.» او نشنیده گرفت و لبخندزنان با گرگصفتان قدم زد و خون به دل مستضعفان منطقه کرد.
و آنگاه که توصیه کرد :«در قانون اساسی، اسلام معیار سیاست خارجی است بنابراین موضع گیری در مقابل کشورها و مسائل مختلف، باید مختصات دینی داشته باشد.» نگاه غربزده مانع شد تا فهوای کلام ولایت را که منطبق بر کلام وحی بود آنگونه که باید درک کند که «وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» و در هر خلوت و جلوتی بر سر میز مذاکره با یهود و نصاری نشست و برخاست کرد.
دایره قرمزی که امروز ظریف در میان آن ایستاده، نتیجه عبور دیروز او از خطوط قرمزی است که ولایت بر عدم عبور از آنها هشدار داده بود.
این فتنه تنها ظریف را مردود نکرد که در هر تنگه ای منتظر یکایک ماست چرا که خداوند خود فرموده «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ» و این فتنه به فرموده پیامبر (ص) همان فتنه ولایت پذیری است و خداوند هرآنچه میگوید حق است.
هر کس ز ولایت و ولیّ دور شود
همسایه ی دشمن است و منفور شود
یکی از آفتهای سبک زندگی غربی و مدرنیته نفس اماره محور بودن آن است. به منیت فرد بال و پر میدهد و تنها به سود و لذت فرد توجه دارد؛ بیآنکه خداوند را محور هستی قلمداد کند. برای انسان مدرن همه چیز در این دنیای مادی خلاصه میشود و به همین دلیل افق نگاهش قادر به درک آنچه در ورای این دنیای مادی در حال رقم خوردن است, نخواهد بود. ادبیات تکلیفگرای انقلابی در این فضا جای خود را به ادبیاتی میدهد که زاییده فرهنگ توسعه غربی است. ادبیاتی که من نسبت به همنوع خودم هیچگونه تکلیفی ندارم و خودم و دلم را عشق است.
شاید شما هم این ادبیات را از برخی اطرافیانتان شنیده باشید «اين كار را برای دل خودم میکنم»، «به خودت برس بیخیال بقیه» ویا « بیکاری! خودت را پیر بقیه نکن» و امثال این جملهها. تعجب وقتی بیشتر میشود که این عبارتها را اهل تدین به تو میگویند؛ کسانی که خود اهل قرآن، نماز و خدا هستند. اینگونه اندیشیدن زاییده سبک زندگی است که ارمغان فرهنگ توسعه اوایل دهه هفتاد به این طرف است .
تعریف کاملتر این فضا را میتوان در عبارات شهید آوینی جستجو کرد :«اجمالا میتوان گفت جامعه توسعه یافته جامعهای است که در آن همه چیز حول محور مادی و تمتع هرچه بیشتر از لذایذی که در کره زمین موجود است معنا شده و البته برای اینکه در این چمنزار بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند یک قانون عمومی و دموکراتیک لازم است تا انسانها در عین برخورداری از حداکثر آزادی از تجاوز به حقوق یکدیگر باز دارد. این توسعه که نتیجه حاکمیت سرمایه یا سرمایه داری است، محصول مادی گرایی و تبیین مادی جهان و طبیعت است.» به همين دلیل، نگاه تعبدی داشتن به محیط پیرامون رنگ میبازد و انسان مسلمان حسگرا حتی برای تکالیف دینی به دنبال دلایل عقلی میگردد فارق از اینکه به فرموده امام خمینی رحمه الله جایگاه ایمان قلب است و نه عقل.
گاندو و حاشیه های به وجود آمده پیرامونش خود بهترین ملاک برای قضاوت حق و باطل است. سانسورهای زمان پخش و تحریمهای پس از پخش، همه و همه گرای یک چیز را میدهد. شاید خداوند با گاندو در حال اتمام حجت بر ما مردم است. گاندو تنها یک سریال نیست بلکه به منزله یک اسکالپل، کالبد انقلاب را شکافته و از آنچه در زیر پوست این انقلاب نجیب و مظلوم در جریان است پرده بر میدارد.
گاندو به زخمهای چرکین نیشتر زده و از عفونتهای زیرپوستی میگوید، از جریان نفوذ تا جریان نفاق. گاندو دستکش مخملی از دستان چدنی بر میگیرد و آن روی سکه مؤدبان مهربان را به تصویر میکشد.
گاندو روایت مظلومیت و اقتدار توأمان است .وصف حال مارخوردگان افعی شدهی با ژن خوب که نان در خون مردم تریت میکنند و آب در آسیاب دشمن میریزند. پشت “علی” نماز میخوانند و بر سر سفره “معاویه” مهمان هستند.
گاندو هم خودش حرف بسیار دارد و حاشیههایش رسوا میکند آنانی را که منافعشان در گرو عدم آگاهی تودههای مردم بوده و هست. مردمی که حق دانستن و قضاوت کردنشان، این حیاتیترین حقوق خودشان، را به دیگرانی واگذار کردهاند که چشم دیدنشان را ندارند و برای مشتی دلار گرای تحریم به گرگ بیصفت میدهند.
باشد که مردم شعور تاریخی خود را بازیابند و به مرحلهی تحلیل عینی واقعیات پیرامونشان برسند تا فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن تقدیر همیشگیشان نباشد.
مدتی بود که محمدرضا شاه راه پدرش را از نو در پیش گرفته و به خیال خودش قصد داشت با طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی فاتحه اسلام بخواند. از سویی به بهانه دادن حق رأی به زنان زمینه افساد و تباهی آنان را فراهم کند. زهی خیال باطل که علما و روحانیت در هیچ برههای از تاریخ، از اسلام و مسلمات آن دست برنداشتهاند. امام رحمه الله علیه در صدر مخالفان قرار میگیرد و با سخنانش مانع اجرای این طرح ننگین میشود. اما شاه که به این سادگیها قصد کوتاه آمدن ندارد طرح دیگری که در واقع مجوز آمریکایی برای استمرار سلطنتش هست را به رفداندوم میگذارد. طرحی با نام انقلاب سفید(!) که صد البته مایه روسیاهیاش میشود. امام و علما که این بار نیز دست او را خواندهاند و از وادادگی او به دولتهای غربی مطلع هستند رفراندم را تحریم کرده و مانع حضور مردم میشوند. شاه اما با وقاحت تمام رفراندوم را مورد قبول ملت اعلام میکند! شکاف بین شاه و روحانیت با این اقدامات عمیقتر میشود تا اینکه در حادثه فیضیه به اوج خود میرسد. در این روز نیروهای شاه مدرسه را به گلوله بسته و طلاب و روحانیها را مظلومانه به شهادت میرسانند. شاه گمان میبرد با این اقدام زهر چشمی از روحانیت گرفته و قرار نیست مانع اقدامات او شوند. اما امام که شکی در اغراض پلید و مغرضانه شاه نمیبیند به هر مناسبتی از این حادثه صحبت و از جنایات شاه علیه اسلام و مردم پرده برمیدارد.
عصر عاشورا ( 13 خرداد 42) تندی سخنان امام در فیضیه به مذاق شاه خوش نمیآید. به همین دلیل نیروهای ساواک نیمه شب به خانه امام یورش برده و وی را دستگیر میکنند. مردم که در این مدت از اقدامات شاه به ستوه آمدهاند با این جرقه آتش گرفته و به خیابانها میریزند و شعار «یا مرگ یا خمینی» سر میدهند. دامنه اعتراضات از قم به تهران و چند شهر دیگر سرایت میکند. حضور مردم در این تظاهرات به حدی میرسد که شاه سلطنت خود را در چند قدمی نابودی میبیند. به همین دلیل به شدت اعتراضات را سرکوب کرده و مردم را به خاک و خون میکشد. اگرچه بعدا سعی میکند این اقدام خود را تطهیر کرده و حضور مردم را به خارج از مرزها منتسب کند اما جنایات ننگین آن روز هیچ گاه از حافظه تاریخی مردم زدوده نشد.
قیام 15 خرداد با تقدیم شهدای زیادی به ظاهر سرکوب میشود اما نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران رقم میزند. دیری نمیگذرد که با رهبری امام و حضور فعال و مؤثر مردم در صحنه، انقلاب به پیروزی رسیده و دودمان پهلوی برای همیشه از این دیار برچیده میشود. قیام 15 خرداد روزی است که مایه مباهات و سند محکم ولایتمداری مردمان این دیار است. بدون شک مردم با این اقدام خود به خوبی نشان دادند که پشت ولایت و مرجعیت را هیچگاه خالی نمیگذارند و حتی اگر پای جانشان هم به میان آید دریغی از آن ندارند. کفن پوشان سینه خود را سپر گلولهها قرار میدهند و به استقبال مرگ میروند.