« روزی | محرم در شهر من (خوروبیابانک_اصفهان) » |
هوالحبیب
“زهرا” از همکلاسیهای دوران دانشگاهم بود. دختری باهوش، پرتلاش و خستگی ناپذیر که در انجمن علمی دانشکده هم فعالیت داشت. از نظر اخلاقی خوش مشرب بود. به قول خودش با همه طور آدمی جور میشد. از مذهبیهای سفت و سخت تا آنهایی که از دین و خدا کلامی نشنیده بودند. یادم هست اوایل آشناییمان قرار شد هر کدام از بچهها نظرش را در مورد دیگران روی کاغذ بنویسد البته بدون ذکر نام خودش! آن روز برای او نوشتم نخود هر آش! با اینکه بعدا فهمید نظر از من هست ناراحتیاش را نشان نداد و خیلی منطقی جوابم را داد. چیزی که در اغلب ما مذهبیها به چشم نمیخورد! خیلی زود جوش میآوریم. منتظریم کسی خلاف نظرمان چیزی بگوید تا حسابش را برسیم. در حالی که کافی است کمی منطق و استدلال و روی خوش خرج کنیم آن وقت اگر طرف اهل پذیرش باشد سریع کوتاه میآید.
“زهرا” وجدان کاری بالایی داشت، طوری که حاضر نبود حق کسی را ضایع کند. اگر کاری از دستش برمیآمد دریغ نمیکرد. خساست به خرج نمیداد. یادم هست سر پایان نامهام اگر کمکهای او نبود حسابی لنگ میماندم. تنها عیبش این بود که همه تلاشش جنبه مادی داشت. درس میخواند، کار میکرد، پروژههای زیادی انجام میداد فقط به خاطر پول و مادیات. علم را هم برای رسیدن به مادیات دوست داشت. (آفتی که دامان بیشتر دانشجوهای کشور را گرفته است). همه هدفش دنیا بود. یادم هست وقتی ماشین مدل بالایی را وسط خیابان میدید چشمهایش چه برق خاصی میزد و چه اندازه به شوق میآمد. این همان معضلی بود که نمیتوانستم هضمش کنم. در دلم به او میگفتم: «به فرض که تلاش کنی و خدا هم همه چیز را در اختیار تو قرار دهد، به آخر خط که رسیدی چه میکنی؟» گاهی وسوسه میشدم نظرش را در مورد مرگ بدانم. اینکه چقدر به آن فکر میکند. چیزی که قاعدتاً برای هیچ کس قابل انکار نیست. واقعیتی که دیر یا زود رخ میدهد. نمیدانم شاید آدمهایی مثل “زهرا” فکر میکنند حالا که قرار است روزی بمیریم بگذار چند صباحی خوش باشیم و از دنیا بهره ببریم. اصلا بگذار با همین چیزها سرمان گرم شود تا یادمان برود که روزی هم باید برویم.
این روزها با اینکه دیگر زهرا را نمیبینم و خبری از او ندارم اما دلم میخواهد اتفاقی مثل “خیلی دور خیلی نزدیک” “میرکریمی” برایش رخ دهد. مثل “دکتر عالم” یک جایی در زندگی به حقیقت برسد. بفهمد خدا تنها هدف والایی است که ارزش زیستن دارد.
فرم در حال بارگذاری ...