موضوع: "فرهنگی"

صفحات: 1 3 4

  جمعه 29 شهریور 1398 15:01, توسط زفاک   , 241 کلمات  
موضوعات: خاطرات, فرهنگی, مناسبتی

هوالحبيب

عطر اسپند از کنار سماور بلند است. زمین با قالی‌های زمینه لاکی فرش شده است. قالی‌هایی که حکما گل‌هایش سیراب‌اند. دورتادور مجلس پشتی‌های ترمه دلبری می‌کنند. درودیوار با تابلوهای پولک‌دوزی شده یا “حسین (ع)” یا “علی (ع)” یا” محمد (ص)” و سیاه‌پوش‌های اشعار “محتشم” مزین شده است. و تو باز در دلت رشک می‌بری به محتشم. به عمر واژه‌هایش. به حال خوشش…

نعلبکی‌های سوزنی و استکان‌های کمر باریک توی سینی گردان جا خوش کرده‌اند. هنوز ننشسته‌ای که آرامش تک‌تک سلول‌هایت را پر می‌کند. طعم خوش چای هل دار هوش از سرت می‌برد. آن طرف تر دخترکی یک‌لنگه‌پا ایستاده تا چایی نخورده استکان و نعلبکی‌ات را بقاپد مبادا دوستش زرنگی کند در نوکری حسین علیه السلام…. اینجا همه‌چیز دوست‌داشتنی است. آن پسربچه که با سرعت خدا کیلومتر از کنارت می‌گذرد و ناغافل ته‌مانده فنجان قهوه را بخش می‌کند گوشه‌ی چادرت. حتی نعره شمرها؛ شمرهایی که حنجره‌شان نذر حسین علیه السلام است و سر تعزیه محاسنشان خیس اشک. طفلکی نرگس حتی از این شمرها هم می‌ترسد، از صدای طبل و دهل، از شیهه اسب‌ها…

اینجا دلت می‌خواهد بچه باشی، چهار یا پنج‌ساله قد فاطمه السادات تا سهمی از مقنعه‌های سفیدی که گوشه سمت راستش را با یا رقیه (س) گلدوزی کرده‌اند، داشته باشی. لابه‌لای جمعیت بالا و پایین بپری و ذوق کنی که به من هم رسید ببین. دلت می‌خواهد روضه‌های “سید” هیچ‌وقت به آخر نرسد. دلت می‌خواهد عقربه‌های ساعت در این نقطه این حال و هوا از حرکت بایستد..

ف. فقيهي

  جمعه 29 شهریور 1398 12:19, توسط نازگل   , 521 کلمات  
موضوعات: اجتماعی, فرهنگی, اخلاقي

مدت‌ها پیش با یکی از دوستانم که تازه ازدواج کرده بود، بحث می‌کردم . بحث در مورد موضوعی بود که من به آن “شوآف عشق” می‌گویم ؛که متاسفانه با آمدن شبکه‌های اجتماعی مبتلابه قشر مذهبی نیز شده است و مثل غده سرطانی روز به روز در حال رشد می‌باشد. دوستم معتقد بود ما که مذهبی هستیم وقتی وارد جامعه می‌شویم باید عشقمان به یکدیگر را نشان بدهیم. گاهی باید سرت را روی شانه همسرت بگذاری و خودت را رها کنی و لذتش را ببری یا بخزی در آغوشش و اجازه بدهی به بقیه تا ببینند مذهبی‌ها هم عاشقی بلدند.

با طرز تفکرش مخالف بودم . برایش استدلال‌های زیادی آوردم؛ از جمله اینکه ما تنها مسوول دل خودمان نیستیم. ما باید حواسمان به دل‌هایی باشد که شاید تنگ همسری است که در جبهه رزم مشغول دفاع از اسلام است و یا شهید شده و قاب شده روی طاقچه . به او گفتم حتی باید به دل آن همسری فکر کنی که هیچ وقت طعم شیرین اینچنین تکیه گاهی را نچشیده چون همسرش دل عاشقی در میان  سینه نداشته تا برایش بتپد و جوانیش پای جهالت همسر نامهربانش سوخته و تمام شده. به اوگفتم حتی باید به دل مجردهایی فکر کنی که شاید شرایط ازدواج برایشان مهیا نبوده و هنوز ایمانشان آنقدر قوی نشده که حسرت این نداشتن بغض و عقده نشود روی سینه‌شان. ولی خب، منطق دوستم با منطق من فاصله‌ها داشت.

البته بعدها منطقم را میان زندگی نامه‌های شهدایی پیدا کردم که همین حواس جمعی‌هایشان , خدا را عاشقشان کرد. وقتی خواندم که شهید چیت سازیان به همسرش می‌گفت وقتی توی همدان باهم هستیم خیلی شانه به شانه من راه نرو شاید زن شهیدی ببیند و دلش هوای همسرش را بکند یا وقتی شهید سیاهکالی همین را به همسرش گوشزد میکند.

و چند وقت پیش همین منطق را در کلام وحی پیدا کردم آنجا که خداوند فرموده :« وَلایَضْرِبْنَ بأرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَایُخْفِینَ مِن زِینَتَهُنَّ»؛ زن‌ها پاهایشان را محکم زمین نزنند تا زینت‌های مخفی‌شان نمایان شود و دانسته شود. و این تفسیر از حجت الاسلام قاسمیان :«بالاخره آدم باید حواسش باشد که یواش یواش در دل مردم گرد و خاک به پا نکند. یعنی پا آنقدر محکم نزنید زمین و در مقابل دیدگان همسران بقیه، خیلی جولان ندهید. یکی از آفاتی که در ارتباطات بین خانواده‌هایی که با هم قابل مقایسه هستند، وجود دارد، این است که زینت‌های مخفی زندگی خود را خیلی نمایش دهند.

اما گاهی زینت آشکار است و بقیه باید چشم‌هاشان را ببندند: فَلْیَسْتَعْفِفْ. به هرجهت آدم‌ها که همه یکسان نیستند؛ همین همسری را که انتخاب کردی با او راضی باش. ولی گاهی هست که ما خودمان می‌دانیم که داریم گرد و خاک می‌کنیم در دل بقیه و دل بقیه را داریم می‌لرزانیم.»

خطر دیگری که در رابطه با آشکاری این زینت‌ها احساس می‌کنم، چاپ زندگی‌نامه‌های شهدا به روایت همسرانشان است که بی مهابا پرده از زینت‌های مخفی زندگی‌شان با شهید برمی‌دارند، بدون توجه به اینکه این کتاب‌ها قرار است در دسترس دختران جوان و نوجوانی قرار گیرد و زندگی آن‌ها را تحت الشعاع قرار دهد و یا حتی تهدیدی برای زندگی آینده همسر شهید محسوب شود اگر قصد ازدواج مجدد داشته باشد.

خانه های قدیم اندرونی داشت و بیرونی ولی الان…..

مريم اردويي

کلیدواژه ها: سبک زندگی
  چهارشنبه 27 شهریور 1398 20:58, توسط نازگل   , 299 کلمات  
موضوعات: اجتماعی, فرهنگی, سیاسی

معتقدم ما در تمام زمینه های دینی استاد تقلیل دادن و پایین آوردن سطحیم. یکی از مواردی که از این گزند بی‌نصیب نمانده امر به معروف و نهی از منکر است. اگر از قیام امام حسین علیه السلام گفتیم و تحلیل کردیم و هدف را این دو اصل دانستیم , حدش را در خواهرم حجابت محدود کردیم ؛ اگرچه آن هم یک اصل شرعی و قانونی است اما توجه نکردیم که این ناهنجاری میوه درختی نامبارک بود که ریشه در مسئله‌ای کلان‌تر داشت؛ مسئله ای به کلانی سیاست.

اگر منبری بودیم و وعظ کردیم دائم بر منبر از حجاب گفتیم و شل مذهب شدن جوانان, یا از احکام فقهی گفتیم و اخلاق فردی و به خیال خودمان بارمان را بستیم و تکلیف از گردنمان ساقط شد. یا ندیدیم ریشه را و یا دیدیم و تغافل کردیم؛ چرا که حرف گران زدن هزینه ای بس گران دارد.

الغرض، اگر ادعای حسینی بودن داریم بیایید این دو امر مهم را به جایگاه اصلیشان بازگردانیم

شهید مطهری:

«صلاح و فساد طبقات اجتماع در یکدیگر تأثیر دارد. ممکن نیست که دیواری بین طبقات کشیده شود و طبقه‌ای از سرایت فساد یا صلاح طبقه دیگر مصون یا بی بهره بماند؛ ولی معمولا فساد از خواص شروع می شود و به عوام سرایت می کند و صلاح برعکس از عوام و تنبه و بیداری آنها آغاز می شود و اجبارا خواص را به صلاح می آورد؛ یعنی عادتا فساد از بالا به پایین می ریزد و صلاح از پایین به بالا سرایت می کند.

روی همین اصل است که می بینیم امیرالمومنین علی  در تعلیمات عالیه خود بعد از آنکه مردم را به دو طبقه عام و خاص تقسیم می کند نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار یأس و نومیدی می کند و تنها عامه مردم را مورد توجه قرار می دهد.»

مریم اردویی

ادامه »

کلیدواژه ها: امر به معروف
  شنبه 23 شهریور 1398 14:01, توسط نازگل   , 415 کلمات  
موضوعات: فرهنگی

این اعترافات نوش آفرین تنها یک اعتراف نیست، بلکه صحبت از درد عمیقی است که جامعه زنان امروز به مدد شانتاژهای رسانه‌ای و تبلیغات کاذب غربی بدان مبتلا گشته‌اند و از آن بی‌خبرند. او که عمری ابزار همین رسانه‌ها بوده از مردسالاری سخن به میان می‌آورد که به دلیل عمیق بودن لایه‌های آن کمتر کسی متوجه آن می‌شود.

اکثر ما  وقتی صحبت از مردسالاری به میان می‌آید مردی را تصور می‌کنیم که با صدای بلند و توی گلو افتاده‌اش همسرش را ضعیفه صدا می‌زند و با حس برتری طلبانه توقع دارد کفش هایش را هم جفت کند. زنی که اسیر خودخواهی‌های یک مرد شده و اسمش را با ترس و لرز می‌برد؛ در حالیکه آن مرد کوچکترین ارزشی برای زن قائل نیست.

اما گفته‌های این زن پرده از یک مردسالاری مدرن بر می‌دارد . مردهایی که زن را برای سود اقتصادی بیشتر به کف جامعه می‌کشانند و شرط استخدام را روابط عمومی بالا و ظاهر مناسب اعلام می‌کنند. زن‌هایی اسیر این نوع مردسالاری شده اند که از ضعیفه گفتن مردهای سیبیل کلفت منزجرند. هربار و قبل از خروج از منزل ساعتها جلوی آینه وقت صرف می‌کنند تا ظاهری جذاب داشته باشند، یا ساعت‌هایی را که در باشگاه‌ها در حال عرق ریزی هستند تا اندامشان را مناسب سازی کنند یا موقع خرید در فروشگاه به دنبال مانتوها و ساپورت های تنگ و چسبنده هستند تا بدنی را که با صرف وقت در باشگاه استاندارد شده بهتر به نمایش بگذارند.

اما در تمام این وقت‌ها از یک نکته غافلند. این معیارهایی که امروز برای آنها اینقدر مهم شده ازکجا آمده است؟ نمی‌پرسند چرا من باید ساعت‌ها وقتم صرف لاک ناخن و زدن کرم پودر و پنکیک شود ؟حتی شاید موقعی که شماره تلفن فلان آگهی را برای شاغل شدن می‌گیرد از خود نمی‌پرسد چرا ظاهر مناسب، یکی از شرایط باید باشد؟ نمی‌پرسد چرا جذاب بودن من در کنار زن بودنم برای کارفرما دارای اهمیت است؟

نمی‌پرسد چون ذهنش در تسخیر رسانه‌هایی است که مردها معیارش را تعیین کرده‌اند, رسانه‌هایی که دم از آزادی زن می‌زنند و حجاب را با لفظ اجبار همنشین می‌کنند تا زن را به عنوان وسیله التذاذ مردان معرفی کنند؛ درحالی که به واقع آزادی مردان هرزه برای تمتّع از زن و نه آزادی زن است. این نگاه به زن از دویست سال گذشته در غرب کلید خورده تا جایی‌که در تمام نقاشی‌ها , مجسمه سازی‌ها , ادبیات, فیلم‌های هالیوود و بالیوود و.. به جای پرداختن به جنبه‌های والای روحانی زن و ارزش‌های شخصیتی او تنها به جنبه‌های شهوانی و جنسی او پرداخته شده است.

مریم اردویی

ادامه »

کلیدواژه ها: حقوق زنان
  شنبه 9 شهریور 1398 15:53, توسط زفاک   , 757 کلمات  
موضوعات: فرهنگی

هوالحق

 وبلاگ نویسی را از تابستان 89 شروع کردم. آن زمان در یک دوره فرهنگی ـ آموزشی شرکت کرده بودم که یکی از شرایطش راه‌اندازي یک وبلاگ و حداقل گذاشتن 5 پست بود. حضورم در آن وبلاگ منحصر شد به عمر آن دوره که چند ماهی بیشتر نبود. بعد از اتمام دوره هر چند وبلاگ را حذف نکردم اما تا هم اکنون هیچ دسترسی به آن ندارم و عملا در  مجاز آباد گم شد!

سال 91 به طور اتفاقی در بین وبگردی‌هایم با یک سیستم وبلاگ نویسی دیگر آشنا شدم. از سر کنجکاوی وبلاگی زدم و هرزگاهی آن را با مطالبم به روز می‌کردم. در همین حین بود که پی بردم این سیستم دارای یک مجله وزین از نوع دیجیتالی است و مطالب منتخب بلاگرها در آن بازنشر داده می‌شود. درست مثل یک مجله واقعی که بخش‌های مختلفی اعم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنر و ادبیات و …. دارد و شاید هر نویسنده‌ای آرزو دارد مطالبش را بر صفحه‌ي آن ببیند. این مجله که هم اکنون نیز باقی است در هر بخش یک دبیر دارد که انتخاب مطالب زیر نظر او انجام می‌شود. انتخاب دبیرها هم فرآیند خودش را دارد که از بین وبلاگ نویسان و با برگزاری انتخابات و رأي گيري صورت می‌گیرد. از مزایای دیگر این مجله سطح‌بندي مطالب منتخب است. مثلا مطالبی که قلم قوی‌تر، محتوای بهتر و تازگی بیشتری دارند در تیتر یک قرار می‌گیرند که از امتیاز بیشتری هم برخوردار هستند. مرتبه‌های بعدی به تیتر دو و بخش پیوندها اختصاص دارد که مطالب به فراخور شاخص‌های مربوطه در آن جايگاه منتشر مي‌شوند. این سیستم وبلاگ نویسی قبلا با حضور وبلاگ نویسان همایش‌هایی در سطح استان‌های مختلف برگزار می‌کرد که سبب آشنایی و انس و الفت بیشتر دوستان مجازی می‌شد. در کنار اين مزايا محلی در آن در نظر گرفت شده تا وبلاگ نويسان اعتراض خود مبني بر برگزيده نشدن مطالب ارسالي را به گوش دبیران برسانند.

باید اعتراف کنم حضور در این سیستم بود که باعث شد نوشتن را جدی‌ بگیرم و تلاش کنم تا پست‌هایم از حالت تکراری بودن خارج شود و سمت و سویی تولیدی به خود بگیرد. وبلاگی که حالا هفت سال از عمرش می‌گذرد و من همچنان به نوشتن در آن علاقه‌مند هستم.

اما سال 95 همزمان با ثبت نام در حوزه با محیط کوثر بلاگ آشنا شدم و باز از سر کنجکاوی وبلاگی در آن ثبت کردم. راستش کوثر بلاگ هم مزایای خوبی دارد. مثلا اطلاع از هویت واقعی هم وبلاگی‌ها است هر چند در پس اسم‌های مستعار پنهان شده باشند! نکته‌ای که فکر نمی‌کنم هیچ سیستم وبلاگ نویسی از آن برخوردار باشد. در ثانی فضای امنی برای حضور خانم‌های طلبه به شمار می‌آید و در آن از مزاحمت‌های گاه و بی‌گاه برخی کاربران مثل سایر فضاها خبري نیست. رتبه‌بندی وبلاگ‌ها، معرفی وبلاگ‌های فعال هر هفته، همچنین تهیه ویژه نامه‌های مناسبتی که از بین مطالب خود طلبه‌ها صورت می‌‌گیرد جای بسی تشکر و سپاس دارد. برگزاری مسابقه‌ها و فراخوان‌های مختلف هم از دیگر ویژگی‌های این محیط محسوب مي‌شود که شور و شوقی بین وبلاگ نویس‌ها ایجاد می‌کند. اما در کنار همه این مزایای پیدا و پنهان نقدهایی هم به آن وارد است. مثلا در انتخاب مطالب منتخب، تولیدی بودن به عنوان شرط اصلی لحاظ نمی‌شود. اين در حالی است که فکر می‌کنم مهمترین رسالت یک وبلاگ نویس (حداقل از نوع طلبه) تولید محتوا است نه صرفا کپی‌ ـ پیست کردن محتوایی که با یک جستجوی ساده در فضای مجازی قابل دسترسی است! در ثانی هیچ سطح‌بندی بین مطالب در نظر گرفته نمی‌شود. ممکن است قلم فردی بهتر و محتوای تولیدی او با ارزش‌تر باشد ولی این نکته عملا هیچ جایگاهی در رتبه‌دهی وبلاگ‌ها ندارد. در صورتی که وجود آن مي‌توانست وسيله‌ای براي تقویت قلم و ارتقا سطح محتوای تولیدی طلبه‌ها باشد. از سوی دیگر همه مطالب منتخب پشت سر هم قرار می‌گیرند بدون اینکه هیچ دسته‌بندی برای آنها در نظر گرفته شود. در این صورت خواننده تا لینک مربوطه را باز نکند از محتوا و مضمون آن آگاهی پیدا نمی‌کند البته مگر اینکه از بهره هوشی بالایی برخوردار باشد و یا اینکه در علم غیب دستی داشته باشد. قطعا وجود یک دسته‌بندی باعث می‌شود خواننده در کمترین زمان به دسته مربوطه رجوع و مطالب مورد علاقه‌اش را پیگیری کند.

مشکل دیگری که در کوثربلاگ وجود دارد عدم دسترسي وبلاگ نویسان به نظرات ارسالی خود براي سایر کاربران است. متأسفانه در اين زمينه دیدن نظر ارسالي، پاسخ طرف مقابل، ویرایش و یا احیانا حذف آن در خود محیط کاربری وجود ندارد و تنها امکان در نظر گرفته شده اعلام پاسخ از طریق ایمیل است.

امید است نکات انتقادی فوق به دست مسئولین مربوطه برسد و برای رفع آن قدمی بردارند انشاءالله…

ف. فقیهی

  جمعه 8 شهریور 1398 15:23, توسط تسنیم   , 332 کلمات  
موضوعات: فرهنگی, اخلاقي

همیشه عاشق کتاب خواندن بودم. یک جوری درس می‌خواندم که انگار با تمام وجود در حال خوردن تک تک نوشته‌های کتاب هستم. یک غذای لذیذ که روحم را پرواز می‌داد. در کنار کتاب‌های درس و مدرسه عضو کتابخانه کوچک روستایمان نیز بودم. تقریبا تمام کتاب‌های آنجا را خوانده بودم. همیشه اولین کارتن کتاب‌های تازه رسیده کتابخانه را خودم باز می‌کردم. جوری بود که مسئول کتابخانه دیگر مرا می‌شناخت و تا کتاب جدید می‌آمد خبرم می‌کرد. تابستان‌هاکه وقت آزاد داشتیم مادرم اصرار داشت که کلاس‌های هنری شرکت کنم چون اعتقاد داشت دختر باید خیاطی و گلدوزی و …بلد باشد، امامن گوشم به این حرف‌ها بدهکار نبود من عاشق کتاب خواندن بودم.

اول از همه سراغ رمانهای عاشقانه می‌رفتم. با شخصیت داستان زندگی می‌کردم، می‌خوابیدم، عاشق می‌شدم. هنوز هم عاشق رمان‌های عاشقانه هستم.

چند وقت بود که اسم یک کتاب مدام جلوی چشمانم رژه می‌رفت *یادت باشد*. مدتی به دنبالش بودم برای مطالعه بیشتر به دلیل عاشقانه بودنش‌. حتی سفارش کردم برادرم امسال که رفته بود راهیان نور برایم پیدایش کند اما نتوانسته بود آنقدر اصرار کردم که برادرم خودش نیز کنجکاو شده بود کتاب را بخواند.

بعد از مدتی خبر داد که کتاب را از یکی از دوستانش به امانت گرفته و من خوشحال از دیدن*یادت باشد*. وقتی این بار غرق در کلمات رمان شدم تازه متوجه شدم این عاشقانه با تمام عاشقانه‌هایی که خوانده بودم متفاوت است.

*زمین هرگز جای تو نبود تو از بهشت آمده بودی* داستانی واقعی از زندگی شهید*حمید سیاهکلی مرادی*. صفحه‌های کتاب را که می‌خواندم برای آن همه عشق و مهربانی پرده‌ای از اشک چشمانم را پوشانده بود. اما آنچه گریه دارد روزگار ماست، زندگی شهدا سرشار از وجود خداست حتی عشقشان نیز آسمانی است زمینی نیست. با خود اندیشیدم آنچه سخت است زندگی در این روزگار پر از گرفتاری و گناه است و شهدا چه خوب این را متوجه شده بودند. یادم باشد عشق تنها، نقطه آغاز است، تا انتها راه طولانی است.

پ ن. اگر به دنبال یک رمان عاشقانه هستی، *یادت باشد* یادت باشد.

پرنیا

  جمعه 25 مرداد 1398 22:32, توسط زفاک   , 429 کلمات  
موضوعات: فرهنگی

هوالحبیب

شب ناسور، سومین اثری است که از آقای “حسن بیگی” خواندم. کتابی که اگرچه  از “سال‌های بنفش” جذابتر بود اما قطعا به پای “قدیس” نمی‌رسید. داستان با گره خوبی آغاز شده بود:

“یک شکنجه‌گر ساواک عدل در زمان پیروزی انقلاب، وقتی مردم برای آزاد کردن زندانیان سیاسی به زندان هجوم می‌برند از فرصت كمال سوءاستفاده را کرده و با پوشیدن لباس زندان خود را نجات می‌دهد. او به جای رفتن پای چوبه‌ی دار یا تکه‌تکه شدن توسط مردم، تقدیر دیگری یافته و به عنوان یک انقلابی مجاهد و زجر کشیده روی دستشان برده می‌شود. مردم پرشور که حق وی را بیش از این‌ها می‌دانند آقایی را در حقش تمام می‌کنند و یک دست کت‌و‌شلوار نو برایش تهیه کرده و با مقدار متنابهی پول راهی شهر و دیارش می‌کنند!!”

البته به نظرم هر چه داستان جلوتر می‌رفت از میزان جذابیت و کشش اولیه کاسته می‌شد. هرچند در انتها با حضور “خانم علیپور” تازگی دیگری می‌گرفت. اما در عين حال دوست داشتم جور دیگری تمام می‌شد که نشد!

خط به خط کتاب مرا به یاد خاطرات “عزت شاهی"، “احمد احمد” و خانم “دباغ” می‌انداخت و از این نظر نه تنها بزرگ نمایی صورت نگرفته بود بلكه دید واقعی به خواننده داده مي‌شد. همچنین رفت و برگشت‌هایی که بین خاطرات اصغر ضحاک و سه شخصیت انقلابی صورت می‌گرفت باعث می‌شد متن مثل کتاب خاطرات ‌خسته کننده و کسل آور نباشد.

نوع شکنجه‌ها برای سه شخصیت انقلابی داستان یکنواخت و تکراری نبود و سعی شده بود حتی المقدور متنوع باشد. انتخاب سوژه‌ها از اقشار مختلف جامعه صورت گرفته بود و در این میان حضور یک زن در جای خودش قابل توجه بود! اگرچه مثل سهم الارث اینجا هم به مردها دو برابر رسیده بود.

نویسنده در نشان دادن شجاعت و مقاومت نیروهای مذهبی نسبت به سایر گروه‌های انقلابی، تشریح مشکلات بند عمومی زندان و حضور چپی‌ها و مذهبی‌ها در کنار هم و تأثیرگذاری آنها بر همدیگر خوب عمل کرده بود. سفاک بودن، سرپردگی و وحشي صفتي ساواکی‌هایی مثل دکتر حسینی خیلی خوب بیان شده بود. کسانی که در شکنجه کردن زن‌ها هم چیزی کم نمی‌گذاشتند تا مبادا پاداش آخر ماه عقب بیافتد!

نویسنده نقطه اشتراک نیروهای انقلابی‌ حتی مذهبی‌ها را مشکلات مادی و اقتصادی بیان کرده بود. در حالی که در شعارهای انقلابی چیزهای مهمتری بود که جای پرداخت داشت. تمرکز کتاب روی فعالیت‌های مسلحانه بود و فعالیت‌های فرهنگی که از سوی امام خمینی (ره) رهبری می‌شد چندان بسط و گسترش نیافته بود.

و نکته پایانی اینکه کتاب در عین روان بودن اشکالات تایپی فراوانی داشت حتی بعضی جملات نابجا آمده بود که مثل همیشه نباید از چشم نویسنده دید!

ف. فقيهي

1 3 4