« تقديم به دوستم نرگسسالمندان »

ویترین زندگی

ویترین زندگی

  شنبه 29 مهر 1396 09:28, توسط بنت الهدی   , 383 کلمات  
موضوعات: خاطرات

در حال تماشای ویترین پر زرق و برق و لباس­های زیبای مزون بودم که سنگینی یک جفت دست زمخت و بزرگ را روی چشمانم حس کردم. ترسیدم. فکر کردم دست­های یک مرد است. برگشتم. چهره آشنایی روبرویم بود. دختری چادری؛ مهربان ولی خسته. بجز لبهایش چشمانش نیز با محبت لبخند می زد. با صدای گرم و آرامی گفت: هدی نشناختی؟ منم عاطفه. باورم نمی­شد! یعنی واقعا عاطفه بود! دختر پر انرژی و با انگیزه دوران ابتدایی؟ پس آن همه شور و نشاط کجا رفته بود؟ چرا چشمانش دیگر برق نمی­زد؟ دوست داشتم بیشتر با او حرف می­زدم. بعد گذشته اینهمه سال چه بر سر دوست صمیمی من آمده بود. چه چیزی او را اینگونه پژمرده کرده بود. به حرم شهدای گمنام رفتیم، محل قرارهای ما بچه مذهبی­هاست!

دوستان صمیمی

از پدرش گفت که خیلی زود تنهایشان گذاشته بود، از تنهایی­های خودش و خواهرانش، از بیماری مادربزرگش، از قسط و قرض و دغدغه های متعددش، از بی­عدالتی­ها، حق­کُشی­ها، بی­عاطفگی­ها، دلسردی­ها، غربت و یتیمی، گرانی و … اینکه پسرهای مجرد قبل توجه به عفت و پاکدامنی، خانواده و وجاهت دختر دنبال ثروت و دارایی، مال و اموال پدری و موقعیت مکانی خانه هایشان هستند! گفت که بیشتر کارهای خانه با اوست، از پرداخت قبض آب و برق تا تعمیر آبگرمکن و سیم کشی، رنگ آمیزی و هرکار مردانه و سخت دیگری که شاید خیلی از آقایان هم از پس آن برنیایند! حالا متوجه شدم چرا دستانش اینگونه شده. حرفی برای گفتن نداشتم فقط سکوت کردم. به چشمانش خیره شده بودم و دستهایش را در دستهایم گرفتم. حرفهاش تمام شده بود، گریه کرد و همدیگر را در آغوش کشیدیم، دقایقی فقط اشک می­ریختیم. خجالت زده بودم از اینکه از احوال دوستم بی­خبر بودم. انگار همین چند وقت پیش بود از یک دوست قدیمی گلایه مند بودم که چرا از حال هم بی خبر بودیم! انگار این دیدار تلنگری برای من بود. چند دقیقه پیش چنان محو پیراهن سیصد هزار تومانی ویترین آن مغازه بودم و الان خجل از این تصمیم! آدم­هایی در اطرافمان هستند که برای تهیه مایحتاج خود، از کوچکترین آرزوهای­شان صرف نظر می کنند! آنوقت من برای چشم و هم چشمی و هزار و یک علت دیگر، حاضرم هزینه گزافی را اسراف کنم تا در فلان مجلس بدرخشم! از خودم بیزار شدم با اینهمه ادعا و شعار در زمینه ساده زیستی و قناعت و توجه به محرومان.

 


فرم در حال بارگذاری ...